آفرید از گل و آیینه و لبخند تو را
سپس از عطر نفسهای خود آکند تو را
مصحف رازی و در صبح نخستین جهان
بر افق با قلم نور نوشتند تو را
بشر و این همه آیینگی و شفّافی؟
از چه خاکی مگر ای پاک، سرشتند تو را؟
گسترش یافت، افق تا افق، آن زیبایی
وقتی ای آینهی حُسن، شکستند تو را
آسمان هرچه بلا بود نثار تو نمود
دید، با این همه، دریادل و خرسند تو را
یازده سرخ گل و سبزی هستی از توست
گر فدک نیست، درختان همه هستند تو را
همه «او» هستی و لال است زبانم لال است
میستاید به زبان تو، خداوند، تو را
قربان ولیئی
انتهای پیام